
فاطمه با بی رغبتی به مدرسه و گاهی اوقات به کوچه میرود و با
زهره دختر همسایه جدیدشان در زمینه های مختلف با هم به صحبت و گفتگو
میپردازد و در می یابد که مادر زهره در یک اقدام فداکارانه جان همسرش را
که افسر امنیتی است از مرگ نجات داده و اما خود کشته میشود . و حسن
اما با بی حوصلگی به کار میپردازد . و گاه برای رفع خستگی اش به قهوه خانه
میرود و در ضمن با قهوه چی که از دوستان او محسوب میشود درد دل میکند .
...